باید بدانیم که در حوزه کاری مان چه می گذرد
محمد حسین تشکری
مدیر مسئول افق کویر

در این نوشتار نمی خواهم از چند و چون مسئله و چه شد تا مجبور گردیدم برای انجام کار اداری رهسپار تهران بشوم برای تان بنویسم! می خواهم از نوع رفتار و عملکرد مدیر یک مجموعه بنویسم تا به مصداق این سخن شریف«که کارهای خوب را بگویید تا موجب ترویج امر به معروف شود»، چند سطری بیاورم.

    آری؛ تهران! همانجایی که خیلی ها آن را شهر دود و آلوده گی می نامندش و از راننده تاکسی گرفته تا برخی کارمندانش مدام غر می زنند که چرا شهر این گونه است؟! و به قول خودشان اصلا قابل زندگی نیست؛ اما از نظر ما شهرستانی ها، تهران؛ شهر مقدرات است. شهری که برای دیدن بالاترین مسئول نیازی نیست تا کیلومترها راه را بپمایی و خطرات سفر را بر خود هموار کنی تا به مقصد برسی!

     شهری که همه در آن جمع هستند از رئیس و مدیران ستادی گرفته تا معاون وزیر، وزیر و بالاتر از آن و اگر پی گیر باشی و سری بزنی، بالاخره خواهی توانست تا آنها را ببینی؛ حتی اگر از روبرویت رد بشوند و نگهبانان و ماموران حراست نگذارند به سمت آنها بروی! اما اگر حوصله به خرج بدهی و بمانی و یا در محوطه بایستی یا وقت نماز بشود خواهی توانست تا جلو رفته و خواسته ات را بگویی و در آخر مشکلاتت را حل کنی یا دست کم ان را به یک جایی برسانی.

       یکی از کارهای خوبی که در این دولت انجام شد؛ تفویض اختیار به مدیران استان بود که مدیر استان یا شهرستان بتواند در خصوص برخی از مسایل به صلاح دید خود تصمیم بگیرد؛ کاری که در دولت های پیشین ندیدیم و به نظر هر مقدار این واگذاری اختیارات بیشتر شود رفت و آمد مردم از نقاط دور و نزدیک به پایتخت کمتر می شود.

  به هر حال؛ من هم بر حسب اتفاق ناچار شدم برای حل مشکلی به دانشگاه پیام نور کشور واقع در تهران، "جاده لشکرک" بروم.صبح ساعت 4به اتفاق همسرم به تهران رسیدیم؛ با قطاری که شب قبل از یزد راه افتاده بود؛ وقت زیادی داشتیم؛ نماز خواندیم و بعد که هوا گرگ و میش شد به سمت جاده لشکرک رفتیم. در آنجا مثل هر ارباب رجوع دیگری نوبت گرفتیم؛ یک کار خوبی که در سازمان مرکزی دانشگاه پیام نور انجام شده؛ آن هم حل مشکلات ارباب رجوعان در محل ورودی دانشگاه است. به این صورت که کارشناسان در جاهای مشخصی قرار گرفته اند و هر کس که مشکل یا مسئله ایی داشته باشد با نظمی خاص با کارشناسان مربوط در میان می گذارد و گاهی هم مدیران در ساعت تعیین شده حضور می یابند تا از نزدیک با ارباب رجوع دیدارکنند.

http://www.yazdfarda.com/images/news/actual/?img=46271zyari5-0.jpg

   سالن زیاد شلوغ نبود و هرکس مشغول کار خودش بود. از دورترین نقطه کشور آمده بودند؛حتی کردستان و یا شهرهای جنوبی مثل بندرعباس و برخی هم نخبه بودند؛ نخبه گانی که در گیرودار مسایل اداری گیر کرده بودند. به یکباره دیدم که اطراف فردی، چند نفر جمع شدند و او هم با گوش دادن به حرف های آنان دستوراتی می دهد و یا به کارشناس مراجعه می کند که مشکل این جوانی که با آن لهجه کردی اش از کردستان آمده چیست؟ و یا آن زنی که در تحصیلات عالی نخبه شده و چرا در روند جذب آن شرایط نخبه بودن لحاظ نشده؛ توصیه هایی به مسئول هیئت علمی دارد و جالب این که برای کارکنان تازه گی نداشت و مثل اداره ما نبود که مواظب باشیم چه وقت رئیس می آید و یا تعجب کنیم که رئیس آمد!!! پرسیدم که او کیست؟ گفتند: رئیس دانشگاه، آقای دکتر زیاری است. گفتم: امکان ندارد! ما برای دیدن یک مدیردر شهرخودمان بایست کلی علافی بکشیم و آن وقت؛ زمانی که بخواهیم با او صحبت کنیم یا موبایلش زنگ می خورد یا ارباب رجوع دیگری را می فرستند و یا دارد دستوراتی به مسئول دفترش می دهد که مثلا بر تابلو ملاقاتهایش یادداشت شود و یا به نشانه این که من حرفم تمام شده، اتاق را ترک می کند که یعنی شما بفرمایید بیرون! گفتند: نه این خودش هست! جلوتر رفتم؛ دیدم بله خودش است. لحظاتی ایستادم و گوش دادم. ارباب رجوع می گفت و او هم گوش می داد و گاه دو یا سه بار؛اصلا آثار ناراحتی در وجودش نبود. تازه همه ارباب رجوع ها که استعدادشان بالا نبود تا زود حرفی را بگیرند؛ اما بار هم توضیح می داد. نوبت من که شد خواسته ام را گفتم و او هم توضیح داد؛ همچنان تمام توجه ام به رفتار او بود! بالاخره تاب نیاوردم و گفتم: آقای رئیس این حضور شما در میان ارباب رجوع ها برای من که 14 سال است قلمی در مطبوعات کشور می زنم برخورد نادری است چرا این گونه؟ گفت: این کار ما است و باید از دل ارباب رجوع خبر داشته باشیم و بدانیم که در حوزه کاری مان چه می گذرد!

     من هم دوربین کوچکم را آماده کردم و با آن که مامور حراست زیرچشمی نگاهم می کرد چند عکس گرفتم و به خودم گفتم که وظیفه من خبرنگار هم گفتن واقعیت است و من هم می گویم تا به رسالت خود عمل کرده باشم.

   بیرون که آمدم برف زمین را سپیدپوش کرده بود و من هم که برف امسال را ندیده بودم؛ پنجه هایم را زیر برف فرو بردم و آن را با تمام وجود لمس نمودم و با خود زمزمه کردم: ای برف! کویر تشنه در انتظار توست؛ بیا که چشمان مشتاق نگران دیر آمدنت هستند.


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا